دوست داشتن واقعی
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان heavenly love و آدرس intrigue.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 58
بازدید هفته : 165
بازدید ماه : 165
بازدید کل : 9452
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

.

.

heavenly love
LOVE
یک شنبه 28 دی 1393برچسب:, :: 18:43 ::  نويسنده : Roya       

پسرکی بود عا شق دخترکی

روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد

هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت

گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن

مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را

شروع میکردن اونقدر لذت میبردن

که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن.

روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن

تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت

پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه

سریع اونو به بیمارستان رسوند

دکتر وقتی اونو معاینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟

پسرک سرش را بالا گرفت

.....و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم

دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او

گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد .

دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد.

اون رفت و آزمایش داد .

روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت

وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قفل شده بود.

....:رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت

ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد.

از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه

تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی

حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده

روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت.

برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت.

ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد.

هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او

خواهش کرد که بگوید .

اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت

 

اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم

 

دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود.

برای آرامش پسرک قبول کرد.

روز بعد دخترک آمد.

:ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او گفت

میخواهم امروز با هات نزدیکی داشته باشم.

ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟!

پسرک دوباره حرفشو تکرار کرد

دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده

بلند شد و راه افتاد که برود

ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم رابطه داشته باشیم.

دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو

پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست

دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زد ی..؟

تو پاک بودی اما چرا حالا

پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه

پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد.

دخترک جیق میکشید.

اما پسرک اونو به زور توی اتاقش برد

....دخترک جیق میکشید التماس میکرد گریه اما

پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و

....فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا

بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد

و آروم موهاش را نوازش میکرد.

دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند.

فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد

پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت:

!!!!!!!!!حالا دیگه منم ایدز دارم

ناگهان دخترک ساکت شد....

هیچی نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود.

.....با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من

بغضش شکست و اشک هاش جاری شد

با خودش میگفت : او چقدر عاشقم بود؟!

محکم پسره رو تو بغلش گرفت و شرو به گریه کرد

پسرک هم اورا در آغوش کشید

پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند

چون چشم های خودشم هم خیسه خیس بود.

اون شب در آغوش هم به خواب رفتند و فردا دیگر بیدار نشدند...



نظرات شما عزیزان:

امیرعلی جون
ساعت19:35---10 خرداد 1394
خیلی فمناکه

س
ساعت22:28---8 خرداد 1394
دل درد گرفتم از خنده.ادم دوس داره ایدز بگیره
حال میده ها


راه نجات
ساعت22:04---8 خرداد 1394
اه خدای من...

مهدی
ساعت13:59---25 اسفند 1393
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.

raha
ساعت13:35---4 بهمن 1393
خیلی خوب بود عزیزم
پاسخ:ممنون رهاجون


aria
ساعت18:22---29 دی 1393
لاییییییییییییییییییییییییک . وری نایییییییییییس

دانیال
ساعت19:35---28 دی 1393
سلام

وب عالی داری خوشم اومد

ان شالله همیشه تو زندگی مثل وبلاگت موفق باشی

ممنونت میشم اگه به وب منم سر بزن و نظرتو بزار ی


نرگس
ساعت19:21---28 دی 1393
سلام وبت عالیه
پاسخ:ممنون


مهدی
ساعت19:14---28 دی 1393
خیلی قدیمیه

erfan
ساعت19:06---28 دی 1393
سلام وبسایتت عالیه... مخصوصا قالبش!!!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: